تابلو آرزوها

ساخت وبلاگ
داشتم می‌رفتم، بی‌هدف، بی‌مقصد... پدر اعصابش خورد بود، انگار عصبانی بود، وسایل و چمدونم آماده بود، تردید داشتم که برم اتاقش خداحافظی کنم یا نه. به خودم گفتم پدرته ها، باباته، نمیخوای باهاش خدافظی کنی، اگه رفتی و هرگز برنگشتی چی؟ رفتم توو اتاق دست دادم، بلند شد، بغلش کردم، بدون اینکه چیزی بگم زدم زیر گریه، زااااار میزدم توو بغلش، با هق هق گفتم خیلی مراقب خودت باشیا، شاید یکی دوسال نباشم تورو خدا مواظب خودت باش. با صورت غمگین و پر از ریشای تیزش که موقع بوسیدن توو گونه‌هام فرو میرفت نگام کرد، غم و اشک توو‌ چشاش داشت از رفتن منصرفم‌ میکرد، سکوت کرده بود. هیچی نمیگفت.رفتم.بیدار که شدم دیدم اونی که رفته من نبودم. پدرم رفته بود، ۲۲ سال پیش....از خانواده من هیچکس توو جشن نبود، غیر از برادرم و خانومش. مظلومانه و غریبانه‌ترین مراسم وصالی بود که در زندگیم‌ دیدم، قسمت تلخشم‌ اینکه مراسم عقد خودم بود. اونجا حالیم نبود، بعدش فهمیدم چی به سرم اومده.به نام ایزد مهرآفرینپذیرا می‌شوم مهر تو را از جان...!ما از اینا نداشتیم، برای ما این شکلی بود:-میلاد مطمئنی؟-آره.-بلهتمام. تابلو آرزوها...
ما را در سایت تابلو آرزوها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 82 تاريخ : شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 12:31

چقدر این روزها سیاهه، بوی خون داره همه شهرو میگیره، هیچکس خوشحال نیست، هیچکسسس. این زندگی و فضا و عصبانیت مردم و مظلومیتشون واقعا نتیجه عوامل غرب و اسرائیل و رسانه های خارجی و فضای مجازی و .... هست؟ زر زیادیه این تز. ما نه ماهواره داریم نه پیگیر اخبار کانالا و پیجای به قول اینا معاند هستیم، همون اخبار صدا سیما رو هم که صد در صدش توهین به مخاطبه رو‌هم نگاه نمیکنیم. زندگی سگی ما نتیجه عوامل آمریکا و اسرائیله؟ هه، کسی که عقیده ش اینه، یا کوره یا نادان یا بیشعور یا احمق یا دیوانه یا.... آخه الاغ تو چی میفهمی از شرایط اقتصادی و معیشتی وحشتناک که کمرمونو شکسته، چه میدونی تبعیض چیه، درک میکنی وقتی از بعد سربازی هر آزمون استخدامی رو که میدی قبول میشی اما بعدش یه حرومزاده مثل تو حق آدم رو میخوره چه دردی داره؟ شعور اینو داری بفهمی عاقبت نزدیک به سی سال تلاش برای رسیدن به یک آینده مطلوب وقتی این باشه یعنی فاجعه. خیلی بیشعورید، خیلی حرومزاده و پستید که در جواب این خواسته‌های به حق، یا باتوم و گلوله تحویلمون میدید یا گاز اشک‌آور میزنید یا دستگیری و زندان و مرگ... لعنت بهتون که جوونی و زندگی میلیونها آدم رو نابود کردید، لعنت بهتون.و در آخرسگ توو روحتون که جای درست کردن اوضاع، زورتون فقط به نت میرسه. خاک بر سرتون که ما رو از همین دو لقمه نون خوردن هم انداختید....این دیگه چجورشه که هیچ‌ وبلاگی باز نمیشه اما میشه پست گذاشت؟سال ۸۸ اس ام‌ اسا رو قطع کرده بودن، ما ۲۲ سالمون بود، یهو دوتایی سیاسی شدیم. آخر پستام «به امید آزادی» میذاشتم، امیدوار بودم، میگفت یه روز خوب میاد، اون روز خوب هرگز نیومد و هر روز خوبی هم که بیاد چون اون و خیلیای دیگه نیستن، دیگه یه روز خوب نیست، تازه اسمش میشه «یه روز معم تابلو آرزوها...
ما را در سایت تابلو آرزوها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmilad2barea بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 18 مهر 1401 ساعت: 15:47